چه بیصدا از دلم رفت - تسنیم چشمه ای در بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



چه بیصدا از دلم رفت - تسنیم چشمه ای در بهشت






اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

درباره نویسنده
چه بیصدا از دلم رفت - تسنیم چشمه ای در  بهشت
غزل
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم! عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم! چشم آلوده کجا! دیدن دلدار کجا! چشم دیدار رخ یار ندارم! چه کنم ؟؟؟
تماس با نویسنده


لوگوی وبلاگ
چه بیصدا از دلم رفت - تسنیم چشمه ای در  بهشت

لینک دوستان
امید
ستاره
حوری
فادیا
شیوا
الهه امید
راشا

آرشیو وبلاگ
1390
1389
1388
1387
1386
1385

آمار بازدید
بازدید کل :218211
بازدید امروز : 22
 RSS 

   

چه بی‌صدا از دلم رفت

 

رنج می‌برم از این همه بی‌مهری خودم، از این که نامت را از تمام صفحات پاک کرده‌ام، از این که دلم نمی‌خواهد نوشته‌هایت را بخوانم، باورم نمی‌شود این منم که هر جا نشانی از تو می‌بینم با دلهره آنجا را ترک می‌کنم، مبادا که چشمم به چشمت بیفتد، مبادا یادم بیاید که چه ناجوانمردانه تنهایم گذاشتی، لجوجانه... بی‌مهری من را تو با اصرار خواستی، تو یک شبه تمام نقش مرا پاک کردی. من هیچکس را این‌ قدر ناگهانی تنها نگذاشتم...

فاصله میان من و تو آنقدر زیاد شده، شک ندارم که تو هم نوشته‌هایم را نمی‌خوانی، پس با خیال راحت می‌نویسم، دلم برایت تنگ شده مهربان و امشب بیشتر...

  

 

 

 

 

 

تازه دارم می‌فهمم رفیق،

که زندگی چقدر می‌شود سخت باشد،

و انگار تازه دارم انسان بودن را حس می‌کنم...

 

انسان بودن را و تمام عذابش را برای آنکه سعی کنی انسان باشی،

انسان بودن را و تمام روزهای دشوارش را،

انسان بودن و تمام گرفتاری‌های کوچک و بزرگش را...

 

تازه دارم حس می‌کنم چقدر سخت است حفظ روح خدا در تن خاک،

مثل نگاه داشتن پروانه است بر شاخه‌های بی‌گل تاک،

یا امید ماندگاری یک صدا در پژواک...

 

شعر نیست،

مشاعره هم نیست،

داستان‌هایی‌است از جنس وجود یک انسان،

روی عبور غبارگرفته‌ی زمانه‌ی خود...

 

من تازه دارم حس می‌کنم انسان چقدر برای انسانیتش دچار دشواری است،

و اندکی فهمیده‌ام که چرا بعضی وقت‌ها هوا زود تاریک می‌شود...

 

یکی بود، یکی نبود،...

 

 

 



نویسنده » غزل » ساعت 10:1 عصر روز پنج شنبه 87 اردیبهشت 19